بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بلند شدم و محکم زدم روی میز و به عطا گفتم:

+ لعنتی تو اگر همونجا هم بهم میگفتی هم چیز رو من نجاتت میدادم. اما نگفتی. خودت با دست خودت رفتی توی لجن.

احساس کردم دستم سرد شده و انگار یکی یه پارچ آب یخ ریخته روی دستم. یه لحظه متوجه شدم دستم خونریزی داره میکنه و انقدر ذهنم درگیر بازجویی شد نفهمیدم دستم زخمیه و نباید باهاش مشت میزدم.

فوری اومدم سمت در رو باز کردم که برم بیرون، دیدم عاصف توی حیاط ایستاده. سوت زدم براش و اومد سمتم فوری.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه لوازم خانگی روژه پیچک پلاس Vasil تور اروپا دلتابان کُنج دانشگاه علمی - کاربردی استان مرکزی سرزمینم ایران باران زهی بادینی زندگي موفق وبلاگ روستای طاقچه داش